p52
#خواندن_فیک_بدون_لایک_کامنت_حرام_است😂🤝
_تا دیقه پیش که خوب جفتک مینداختی،چی شد لال شدی؟!
سعی کردم خودم و از دستش ازاد کنم،اما فایده ایی نداشت.
بیشتر نگران شین هه بودم چون واقعاا رنگ ب روش نمونده بود.
با داد گفتم
+عوضی ولش کن!
اونی که شین هه رو گرفته بود با پوزخند گفت
_تو فعلا نگران خودت باش
همچنان درگیر بودیم ... اون عوضی ها دیگه رسما داشتن بهمون تعرض میکردن!
عوضی داشت از پشت گردنم بو میکشید....چندشم شد.
_عوضی ولشون کن تا دندوناتو تو دهنتون خورد نکردم.
با بهت سرم و چرخوندم و به اوون وو خیره شدم.
از نگاهش خون میبارید.
به یکباره به طرفشون حمله کرد و اول شین هه رو ازاد کرد و بعد به طرف من اومد
ی مشتو تو صورت پسره خالی کرد.
اون عوضی هم به شدت به پشت پرت شد و داخل اب فرو رفت.
به محض ازاد شدنم طرف شین هه رفتم و بغلش کردم.
اون وو حسابی از خجالت اون دوتا در اومد.
سریع پا به فرار گذاشتن
اون وو هم روی گونش خراش افتاده بود و از دماغش ام خون میومد
با عصبانیت کنترل شده ای روبهمون گفت
_شما دوتا....تنها...این موقع شب تنها چیکار میکنید
شین هه با شرمندگی گفت
شین هه:همه خواب بودن مام حوصلمون سر رفت گفتیم بیایم بیرون .... که بعدشم این اتفاق افتاد.
اوون وو که تحت تاثیر لحن اروم شین هه قرار گرفته بود گفت
_دفعه بعد با ی مرد بیاید.
شین هه:دیگه تکرار نمیشه داداش
اوون وو حرکت کرد و ماهم پشت سرش با لباس خیس راه افتادیم
هنوز دم در نرسیده بودیم که با دو دلی گفتم
+میشه لطفا صورتت رو بشوری تا کسی متوجه نشه،بهتره متوجه نشن.
بدون حرف به راهش ادامه داد.
پسره بی ادب حد اقل ی سر تکون میدادی
وقتی رسیدیم بدون معطلی به طرف شر اب رفت و صورتض رو شست شین هه رفت داخل اما من موندم تا بابت کمکش ازش تشکر کنم
اما سریع راهش رو کج کرد و وارد ساختمون شد.
هوفی کشیدم و منم وارد شدم.
همه خواب بودن و فقط چند نفری بیرون بودن.
راه اتاق و پیش گرفتم و وارد شدم ، شین هه لباسش رو پوشیده بود و رو تخت ولو بود.
لباس جدید و حوله برداشتم و وارد حموم شدم.
وقتی لباسام رو از تنم کندم صدای در اومد.
شین هه هست باز میکنه دیگه!
حمومم رو کردم لباسامم پوشیدم تا در رو باز کردم با صحنه مثبت 18روبه رو شدم
کای و شین هه بودن و درحال بوسیدن هم بودن.
پشتشون به من بود و من رو نمیدیدن .
تا این صحنه رو دیدم روم رو اونطرف کردم و سرفه مصلحتی کردم!
+چیزه.....من چیزی ندیدم....اصلا من میرم بیرون شما ادامه بدید!
بلافاصله به طرف در رفتم هنوز کامل بیرون نرفته بودم که سرم و کردم داخل و گفتم
+شما ادامه بدیدااااا.
با خنده ای که کردم در رو بستم .
تا چشمم و چرخوندم تهیونگ و دیدم که به در اتاقشون درست روبه رو تکیه زده بود و با شیطنت نگام میکرد.
ابرو واسش انداختم بالا
+چیه نگاه میکنی؟!
لبخندی روی لبش نقش بست.
نگاهی به اطراف انداخت و به طرفم اومد.
دستم و کشید و برد داخل اتاق.
در رو قفل کرد....نزدیکم شد..منم عقب رفتم و روی تخت نشستم........
_______________________
غلط املایی بود معذرت🦋✨
نمیدونستم امروز روز ارمیه🤡میدونستم نه جولای روز ارمیه ولی نمیدونستم امروز نه جولایه😑🤡😅
خب دیگه زیاد حرف نزنم......
روزمون مبارک💕🥹
دوست دار شما بورام💗
_تا دیقه پیش که خوب جفتک مینداختی،چی شد لال شدی؟!
سعی کردم خودم و از دستش ازاد کنم،اما فایده ایی نداشت.
بیشتر نگران شین هه بودم چون واقعاا رنگ ب روش نمونده بود.
با داد گفتم
+عوضی ولش کن!
اونی که شین هه رو گرفته بود با پوزخند گفت
_تو فعلا نگران خودت باش
همچنان درگیر بودیم ... اون عوضی ها دیگه رسما داشتن بهمون تعرض میکردن!
عوضی داشت از پشت گردنم بو میکشید....چندشم شد.
_عوضی ولشون کن تا دندوناتو تو دهنتون خورد نکردم.
با بهت سرم و چرخوندم و به اوون وو خیره شدم.
از نگاهش خون میبارید.
به یکباره به طرفشون حمله کرد و اول شین هه رو ازاد کرد و بعد به طرف من اومد
ی مشتو تو صورت پسره خالی کرد.
اون عوضی هم به شدت به پشت پرت شد و داخل اب فرو رفت.
به محض ازاد شدنم طرف شین هه رفتم و بغلش کردم.
اون وو حسابی از خجالت اون دوتا در اومد.
سریع پا به فرار گذاشتن
اون وو هم روی گونش خراش افتاده بود و از دماغش ام خون میومد
با عصبانیت کنترل شده ای روبهمون گفت
_شما دوتا....تنها...این موقع شب تنها چیکار میکنید
شین هه با شرمندگی گفت
شین هه:همه خواب بودن مام حوصلمون سر رفت گفتیم بیایم بیرون .... که بعدشم این اتفاق افتاد.
اوون وو که تحت تاثیر لحن اروم شین هه قرار گرفته بود گفت
_دفعه بعد با ی مرد بیاید.
شین هه:دیگه تکرار نمیشه داداش
اوون وو حرکت کرد و ماهم پشت سرش با لباس خیس راه افتادیم
هنوز دم در نرسیده بودیم که با دو دلی گفتم
+میشه لطفا صورتت رو بشوری تا کسی متوجه نشه،بهتره متوجه نشن.
بدون حرف به راهش ادامه داد.
پسره بی ادب حد اقل ی سر تکون میدادی
وقتی رسیدیم بدون معطلی به طرف شر اب رفت و صورتض رو شست شین هه رفت داخل اما من موندم تا بابت کمکش ازش تشکر کنم
اما سریع راهش رو کج کرد و وارد ساختمون شد.
هوفی کشیدم و منم وارد شدم.
همه خواب بودن و فقط چند نفری بیرون بودن.
راه اتاق و پیش گرفتم و وارد شدم ، شین هه لباسش رو پوشیده بود و رو تخت ولو بود.
لباس جدید و حوله برداشتم و وارد حموم شدم.
وقتی لباسام رو از تنم کندم صدای در اومد.
شین هه هست باز میکنه دیگه!
حمومم رو کردم لباسامم پوشیدم تا در رو باز کردم با صحنه مثبت 18روبه رو شدم
کای و شین هه بودن و درحال بوسیدن هم بودن.
پشتشون به من بود و من رو نمیدیدن .
تا این صحنه رو دیدم روم رو اونطرف کردم و سرفه مصلحتی کردم!
+چیزه.....من چیزی ندیدم....اصلا من میرم بیرون شما ادامه بدید!
بلافاصله به طرف در رفتم هنوز کامل بیرون نرفته بودم که سرم و کردم داخل و گفتم
+شما ادامه بدیدااااا.
با خنده ای که کردم در رو بستم .
تا چشمم و چرخوندم تهیونگ و دیدم که به در اتاقشون درست روبه رو تکیه زده بود و با شیطنت نگام میکرد.
ابرو واسش انداختم بالا
+چیه نگاه میکنی؟!
لبخندی روی لبش نقش بست.
نگاهی به اطراف انداخت و به طرفم اومد.
دستم و کشید و برد داخل اتاق.
در رو قفل کرد....نزدیکم شد..منم عقب رفتم و روی تخت نشستم........
_______________________
غلط املایی بود معذرت🦋✨
نمیدونستم امروز روز ارمیه🤡میدونستم نه جولای روز ارمیه ولی نمیدونستم امروز نه جولایه😑🤡😅
خب دیگه زیاد حرف نزنم......
روزمون مبارک💕🥹
دوست دار شما بورام💗
- ۵.۴k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط